چند متن غمگین اما کوتاه

گاهی دلم می خواهد بروم ..
یه گوشه ای بنشینم..
پشتم را بکنم به دنیا…
پاهایم را بغل کنم و بلند بلند بگویم:
من دیگه بازی نمیکنم !!!!

اینگونه که تو می روی،،،
خدا هم دست تکان می دهد !
من بی خود دل خوش کرده ام به این کاسه آب…

مسافر، مسافر است
وقت استقبال هم می دانی
که یک روز باید بدرقه اش کنی …
دل نبند …

مگر چند بار به دنیا آمده ایم که این همه می میریم؟!

می دانم مرا نمی خواهی،کمی مدارا کن،
دلم که نمی داند…

تنها شادی زندگی ام این است که هیچ کس نمی داند چقدر غمگینم…

این روزها ” دوستت دارم ” یک اصطلاح عامیانه است ….

از تشییع جنازه میایم..دلم را با تمام آرزوهایش زنده به گور کردم..!!!!

کسی که سلول انفرادی را ساخت ، میدانست که سخت ترین کار انسان تحمل خویشتن است

رویاهایم را به سمساری داده ام.
پشت شیشه ی مغازه اش نوشت :
کابوس های عاشقانه به قیمت جوانی……

دردهای مرا اگر بخواهی هم نمی توانی بخوانی !
اینجا دردهای مرا با خودکار سفید نوشته اند !
باید… روزگارت سیاه باشد که همدرد من باشی. . .

کاش از بین این همه آدم هایی که پیشم هستند، یکی پشتم بود…

دو دسته از مردان هستند که هیچ گاه به زندگی حقیقی باز نمی گردند.
مردانی که به جنگ رفته اند ؛ و مردانی که طعم عشق را چشیده اند….!

در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند…پروانه شدن یعنی تباهی!

بی تو هم می شود زندگی کرد، قدم زد، چای خورد، فیلم دید، سفر رفت، فقط بی تو نمی شود به خواب رفت

داشت اسباب بازی هایش را جمع می کرد ماتم برد…وقتی دلم را میان آنها دیدم

روز مرگم… پایه های تابوتم را به شانه های کسانی بگذارید که مرا ترک کردند… تا بدانند من بار سنگینی به دوش آنها نبودم . . . .

ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﺎﻏﻤﺎﻥ ﺗﺒﺮ ﺍﺳﺖ

رسیده ام به حس برگی که می داند باد از هر طرف بیاید سرانجامش افتادن است

سرسوزنی اگر مرا می خواست ، زمین و زمان را به هم میدوختم

ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻛﻪ ﺭﻓﺘﻲ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﻜﺴﺘﻢ
ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺩﻟﻢ ﺭﻳﺨﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺳﻜﻮﺗﻢ

این روزها احساس می کنم چقدر شبیه سکوتم ، با کوچکترین حرفی می شکنم

ﺍﺳﻤﺖ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﮐﻨﻢ . . .

چقدر جالب !
تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه اونم کسیه که داغونت کرده …

این نیز بگذرد …
اما بعضی چیزها هست که هر چقدر هم بگذرد ، “نمی گذرد” و داغشان تا ابد بر دل آدم میماند

تازه فهمیدم چرا پشت سر مرده ها آب نمی ریزند …
چون این دنیا ارزش برگشتن ندارد …

کاش فقط یک نفر بود که وقتی بغض می کردم ، بغلم می کرد و می گفت گریه کنی میکشمتا …

درد یعنی‌ سرت به همون سنگی‌ بخوره که به سینه میزدی …

خیلی سخته که عشقت رو با کس دیگه ای ببینی بعد بهش اس ام اس بدی کجایی ؟
بگه تو قلبتم . . .

خیلى از اونایی که بودن ، دیگه نیستن چون دیگه اونایی نیستن که بودن …

این من هستم که وفادار خواهم ماند
این تو هستی که تنها بی وفایی از تو جا خواهد ماند
این من هستم که آخرش می سوزم
این تو هستی که می روی و من با چشمهای خیس به آن دور دستها چشم می دوزم …

این روزها زیادی ساکت شده ام؛ حرفهایم نمی دانم چرا به جای گلو از چشمهایم بیرون می آیند

چه زخم هایی بر دلم خورد تا یاد گرفتم که هیچ نوازشی بی درد نیست

یکی بود، هیچکس نبود …
گفته بودم که قصه من شنیدن ندارد …

اگه نیمه گمشدتو پیدا نکردی زیاد مهم نیست …
درد واقعی از اونجایی شروع میشه که نیمه پیدا شدتو گم کنی

به پایان رسیده ام اما نقطه نمی گذارم …
یک ویرگول می گذارم ،
این هم امیدیست ، شاید که برگردی …

سخت است؛ خیلی سخت وقتی بدانی او کجای زندگی توست
ولی ندانی تو کجای زندگی او هستی …

من درد می کشم ، تو اما چشم هایت را ببند
سخت است بدانم میبینی و بی خیالی . . .

وقتی یه زن سیگار کشید یعنی دیگه گریه جواب نمیده
و وقتی مردی اشک ریخت بدون کار از سیگار کشیدن گذشته . . .

متن غمگین کوتاه
متن غمگین کوتاه

نقش یک درخت خشک را در زندگی بازی می کنم؛
نمی دانم که باید چشم انتظار بهار باشم یا هیزم شکن پیر …

بعضی از اشیا حس دارند …
گریه می کنند … مثل بالش من …
هرشب غرق اشک است

همونایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …

شنیدید که میگن : اونی که گریه می کنه یه درد داره اما اونی که میخنده هزار تا ؟
من میگم : اونی که میخنده هزار تا درد داره ولی اونی که گریه میکنه به هزار تا از دردهاش خندیده اما جلوی یکیشون بدجوری کم آورده …

از این تکرار ساعتها
از این بیهوده بودنها
از این بی تاب ماندنها
از این تردیدها
نیرنگها
شکها
خیانتها
از این رنگین کمان سرد آدمها
و از این مرگ باورها و رویاها
پریشانم …
دلم پرواز می خواهد

حس خوبی نیست در رویای کسی گم شوی که فکر تو حتی در خوابش هم نمیگنجد …

این روزها می گذرند ولی من از این روزها نمی گذرم …

گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران، خود را خوشحال نشان بدهی ولـــــی چه حیف که درونت غوغاست …

من سوسو میزنم؛ فانوس ها تماشایم می کنند

رفتن هم حرف عجیبی است، شبیه اشتباه آمدن است

آلزایمر درد نیست، برای بعضی ها درمان است

دودی که از دهانم بیرون میاد، دود سیگار نیست
قلبم سوخته …

از زخم زبان های مردم ناراحت نباش اینها همان هایی هستند که به آسمان و هوای بارانی می گویند “خراب”

بدتر از رفتن، گندیست که انسانها به باور یکدیگر می زنند

به تو ساده دل ندادم که بری ساده از یادم …

اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ، که یادت میره بخوریش …
همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه